جدول جو
جدول جو

معنی گل بلاغ - جستجوی لغت در جدول جو

گل بلاغ(گُ بُ)
دهی است از دهستان خسروآباد شهرستان بیجار، واقع در 20000گزی جنوب شهر بیجار و 9000گزی باختر راه شوسۀ بیجار به همدان. هوای آن سرد و دارای 245 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان قالیچه، گلیم و جاجیم بافی است. راه مالرو ودبستان نیز دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گل بهار
تصویر گل بهار
(دخترانه)
گلی که در بهار شکفته می شود، شکوفه گل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گل گلاب
تصویر گل گلاب
گل محمّدی، از اقسام گل سرخ که کم پر و کم دوام است و غالباً سایر اقسام گل سرخ را به آن پیوند می زنند
فرهنگ فارسی عمید
(گُ زَ)
دهی است از دهستان گوی آغاج بخش شاهین دژ شهرستان مراغه، واقع در 29 هزارگزی جنوب خاوری شاهین دژ و 7500گزی جنوب باختری راه ارابه رو شاهین دژ به تکاب. هوای آن معتدل و دارای 357 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، بادام، حبوبات، کرچک و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گَ بَ دَ)
دهی است از دهستان طبس مسینا بخش درمیان شهرستان بیرجند واقع در 92هزارگزی جنوب خاوری درمیان و 15هزارگزی شمال خاوری درح. هوای آن گرم و دارای 200 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
آنکه به گل بازی کند. (آنندراج). آنکه شوق پروردن گلهای خوب دارد نه بقصد فروختن:
ز بس صحن چمن از خندۀ گلزار خرّم شد
در او چون دست گلباز از هوا گل میتوان چیدن.
عبدالرزاق فیاض (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ)
دهی است از دهستان ربع شامات بخش ششتمد شهرستان سبزوار واقع در 50 هزارگزی جنوب خاوری ششتمد، سر راه مالرو عمومی ششتمد به کاشمر. کوهستانی و سردسیر است و 289 تن سکنه دارد. آب آن ازقنات محصول آن غلات و میوه جات، شغل اهالی زراعت و کرباس بافی و راه آن مالرو است. مزرعۀ کج درخت و کاهیک جزء همین ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) ، دست و پای فراهم آوردن اسب، اضطراب کردن، سرگشته شدن، کوشیدن، گرد گشتن، لازم گرفتن چیزی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(گُ دِ)
دهی است از دهستان ارشق بخش مرکزی شهرستان خیاو، 40000گزی شمال خاوری خیاو و 500گزی راه شوسۀ اردبیل و گرمی. کوهستانی معتدل و سکنۀ آن 127 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ گُ)
مرادف گل احمر. (آنندراج). گل سرخ. گل محمدی. گل سرخ که از آن گلاب گیرند. رجوع به گل سرخ و گل سوری و گل محمدی شود:
ز خوی جمال نبی چون گل گلاب شده ست
شقایق از حسد بخت گل کباب شده ست.
ملاطغرا (از آنندراج).
چو بلبل است ز مستی همیشه فریادم
بود گلابی می چون گل گلاب مرا.
قزلباش خان (از آنندراج).
، به اصطلاح بعضی می نوشان، کنایه از شراب. (غیاث). در هندوستان شراب دوآتشه را از این گل کشند و گل گلاب گویند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ گُ)
در لاهیجان، گیاهی است از خانوادۀ زعفران از تیره ایریداسه. رجوع به گیاه شناسی گل گلاب و زعفران شود
لغت نامه دهخدا
(گِلِ مَ)
گلی را گویند که ازبرای بهم وصل کردن اتصال آجر و سنگ و خشت و یا کشیدن بر روی دیوار استعمال کنند. (سفر خروج 1:14 سفر لاویان 14: 41 و 42 سفر خروج 13:10). این گل عموماً از گل سرخ و کاه بهم آمیخته ساخته میشد و گاهی اوقات از ریگ و خاکستر و آهک ترتیب می یافت و بعضی اوقات در عوض گل قیر استعمال مینمودند، چنانکه در خرابه های بابل دیده میشود. (قاموس کتاب مقدس). رجوع به ملاط شود
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ چِ)
قسمت بالای فتیلۀ چراغ پس از سوختن. رجوع به گل چراغ گرفتن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
نام طائفه ای است از ایلات کردایران که تقریباً 500 خانوار میشود و در کیله کرو، گتل، مره در، حنجره، ابراهیم آباد، کرسی عمر و رزینه سکونت دارند. در عهد شاه طهماسب به کردستان آمده و اغلب شهرنشین شده اند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 62)
لغت نامه دهخدا
(گُبُ)
دهی است از دهستان جوانرود بخش پاوۀ شهرستان سنندج واقع در 42هزارگزی جنوب خاوری پاوه و هفت هزارگزی باختری قلعه جوانرود. هوای آن سرد و دارای 102 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، لبنیات و میوه و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گُ بَ)
دهی است از بخش دهدز شهرستان اهواز واقع در 12هزارگزی شمال خاوری دهدز، کنار راه مالرو گردبندان به سرمازو. هوای آن معتدل و دارای 110 تن سکنه است. آب آن از چشمه و قنات و محصول آن غلات و صیفی و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ پِ)
درختی است که آنرا در فارسی پله هم گویند. (آنندراج) :
به عزم سیر چمن چون روم ز خانه برون
که خارهاست به پا از گل پلاس مرا.
سلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ کَ)
دهی است از دهستان نجف آباد شهرستان بیجار واقع در12000گزی باختر نجف آباد و 1000گزی شمال راه شوسۀ بیجار به سنندج. هوای آن سرد و دارای 205 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالیچه، گلیم و جاجیم بافی است. راه مالرو دارد و در تابستان اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گُ بَ طَ)
ترکمان، از امرای شاه عباس اول صفوی که به ایلچیگری به روسیه و بلخ رفت. رجوع به تاریخ عالم آرای عباسی ج 2 ص 507، 599 و 600 شود
لغت نامه دهخدا
(گُ بُ)
دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه که در 10هزارگزی شمال خاوری قره آغاج و 21هزارگزی جنوب راه شوسۀ مراغه به میانه واقع است. هوای آن معتدل و سکنه اش 143 تن است. آب آنجا از چشمه سارها تأمین میشود. محصول آن غلات، توتون، نخود و بزرک و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
ده کوچکی است از دهستان نرم آب بخش دودانگۀ شهرستان ساری، واقع در 2هزارگزی سعیدآباد، کنار رود خانه قشلاق سکنۀسیاوش کلا می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(گُ بُ لَ)
دهی است از دهستان سیاه منصور شهرستان بیجار، واقع در 38هزارگزی جنوب باختری حسن آباد و 3هزارگزی خاوری راه عمومی بیجار به تکاب. هوای آن سرد و دارای 200 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالیچه و جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(بِ بُ)
دهی جزء دهستان بیات بخش نوبران شهرستان ساوه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 استان مرکزی)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
نام محلی کنار راه قزوین و همدان میان گوریجان و گوروان
لغت نامه دهخدا
(تَ بُ)
دهی از دهستان گورائیم است که دربخش مرکزی شهرستان اردبیل واقع است. کوهستانی است و367 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قِ زِ بُ)
دهی از دهستان آواجیق بخش حومه شهرستان ماکو واقع در 28 هزارگزی شمال باختری ماکو و 16 هزارگزی شمال خاوری کلیساکندی و 8 هزارگزی جنوب مرز ایران و ترکیه. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری سالم است. سکنۀ آن 160 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه ارابه رو دارد، و میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
گلو، گردن، روی (دیوار و مانند آن) بالای: دسته کلید کوچکی را از گل میخ برداشت و مطیعانه باو داد. یا از گل هم بر آمدن، از پس هم برآمدن، از پس هم برآمدن، یا گل هم انداختن، بیکدیگر بند کردن روی هم انداختن، سطحی کاری را انجام دادن، یا گل هم کردن، بیکدیگر متصل کردن بهم پیوستن، سطحی کاری را انجام دادن، گردنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل ملاط
تصویر گل ملاط
گل لابند
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه با گل بازی کند، کسی که رغبت بپرورش گلهای نیکو دارد: ز بس صحن چمن از خنده گلزار خرم شد درو چون دست گلباز از هوا گل میتوان چیدن، (عبدالرزاق فیاض)
فرهنگ لغت هوشیار
شل، وحل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خال خالی، مرغ خال خالی، از توابع نرم آب دوسر شهرستان ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
باغ گل، مرکز هر چیز
فرهنگ گویش مازندرانی
ساق بلند
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع ساری
فرهنگ گویش مازندرانی